رفتن به کوه
میخوام فعلا ازدوران نوزادی خارج بشم وخاطره امروز روبگم. دیروز روز ٢١ماه مبارک رمضان بود من وبابایی ومادر جون واقاجون وخاله جون با هم حرکت کردیم بریم شاهکوه(یکی از روستاهای کوهستانی گرگان)وقتی به ارتفاعات رسیدیم توی اون گرمای تابستون مه غلیظی همه جا رو گرفته بود هوا خیلی سرد بودیه دفعه زیزیگولوی من گفت مامانی هوا لباس عروس پوشیده همه خندیدن خلاصه وقتی رسیدیم مقصد افطاری خونه زن دایی سمانه دعوت بودیم رفتیم اونجا.اما عرفان چیزی نخورد اخه خیلی کم غذاست.به جاش کلی شلوغ بازی با بچه ها در اورد. بعدازافطار رفتیم خونه شب شاهکوه موندیم امروز بعدازظهر حرکت کردیم طرف گرگان.باز هم توراه برگشت مه غلیظی بود جاده سر بود یه دفعه ماشین سر خورد وتالبه...